دوهفته تا تولد زیبات
روزی به دخترم خواهم گفت:
اگر خواستی ازدواج کنی،با مردی ازدواج کن که آنقدر به با تو بودن ایمان داشته باشد که به تو احساس رفیق بودن بدهد و نه تنها احساس زن بودن.
طوری که تمام دنیا به رفاقت و رابطه تان حسودیشان شود.
آنوقت شاید زمان مناسبی رسیده که تن به ازدواج بدهی.
وگرنه هیچ گاه به ذهن زیبایت خطور نکند که آرامش را در میان دست هایی خواهی یافت که تو را فقط زن می داند و زن.
دختر قشنگم،خوش رو و خوش برخورد و خوش ذوق و خنده روم،الان ۴ روز که از شیر گرفتمت،یه کم بی حالی،یه کم بهانه گیر و فقط موقع خواب یه کم بداخلاقی،خیییلی سخت بود برام ،گرفتنت از شیشه،اما چه کنم که مجبورم،هر چی دیرتر بشه وابستگیت بیشتر میشه و گرفتنش ازت سخت تر ....
امیدوارم که این روزای سختت بگذره،خیلی برات دعا میکنم،که زود فراموش کنی،و عادت کنی به با لیوان شیر خوردن و غذا خوردن
از الان دلهره ی اینو دارم که میخوای لا غر بشی.
بعد از میخوام با غول بزرگ از پوشک گرفتن روبه رو بشم،کی میشه اونم بگذره و هم خودت و هم خودم راحت بشیم.
دختر قشنگم هنوز یه جمله رو به طور واضح نمیتونی بگی ،فقط در چند کلمه جدا جدا حرف میزنی،اما همه چیز رو بلدی،اگه من یه جمله طولانی بهت بگم برای اینکه یه کاری برام انجام بدی ،خود اون کار رو انجام میدی،پس مطمئنم که از نظر شنوایی مشکل نداری و حتی هوشی،زبانم بالاخره باز میکنی،فدای سرت دختر با نمکم
عااااشق و وابسته ی بابایی هستی که وقتی بابایی خونه باشه که اصلا پیش من نمیایی،به زور از بابا جدات میکنم
بابایی کلی ذوقتو داره،همیشه میگه یه دست دمپایی پردیس رو بزار تو ماشین بمونه که هر کی سوار میشه بفهمه من دختر دارم
شبا تا دیر موقع وقتی که خونه باشه باهات بازی میکنه،و تو هم براش دلبری میکنی